هزار روز پس از هجرت مرد همیشه آرام . . .
اگر به احمد بود تا دم مرگ هم، دم نمی زد!.
سایت تئاتر سوم/ کهبد تاراج
...
(احمد اقالو 1328-1387)
در سکوت بزرگ شد، در سکوت غریب ماند و در سکوت پر کشید...
از
احمد آقالو می گویم، یک بازیگر تمام عیار و صد البته بی ادعا و بدون
حاشیه، هر که گوش به رادیو می سپارد صدای نیلوفری او را می شناخت، او که
صدایش از استودیوی هشت رادیو برای همه خاطره سازی می کرد همیشه می گفت:
«شهر خاموش است گویی در جهان چیزی کم است».
آری احمد جان، بیشتر از هزار روز است که تو را دیگر نداریم؛
آقالو که نزدیک به ده سال با سرطان جنگید هیچگاه لب باز نکرد تا سه سال
آخر مریضی اش...، حمید سمندریان که عمرش دراز باد می گوید:« از طریق همسر
احمد فهمیدم که او بیمار است که اگر به احمد بود تا دم مرگ هم دم نمی زد!»
او بی نظیر بود هم در صحنه تئاتر وهم زندگی؛ به یاد می آورم روز وداع با
آقالو را که در ساختمان رادیو چه حال و هوای غریبی بود، خداحافظی با او در
سومین روز از آخرین ماه برگ ریزان1387، اشک های هما روستا، خنده های تلخ
داود رشیدی، بهت استاد سمندریان، سکوت معنا دار رضا کیانیان که شاید هم در
سکوت خاطرات نمایش "ازدواج آقای می سی سی پی" یا تنها فیلم حمید سمندریان
را مرور می کرد و غم غریب همسر با وفایش...ادب و شرم وحیاء او مثال زدنی و
فراموش نشدنی است؛
کاش به یادش از او یاد بگیرم که...
حالا من به تو می گویم احمد جان آنهم بعد هزار روز دوری تو از دنیا:
شهر خاموش است گویی در جهان چیزی کم است
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۹۰ ساعت 23:39 توسط رضا شیرازی
|