من مخلصِ همهی شما هستم. دستهایش را باز کرده بود و به سمتِ بچههای
کارگاهِ کارگردانی میآمد. من مخلصِ همهی شما هستم. حتا یک نفر از بچههای
کارگاه را نمیشناخت. طبق معمول مخصوصاً سمعکش را هم نیاورده بود.
دستهایش را از هم باز کرده بود و طول دستها و شانههایش با طول عصایش، در
امتداد هم، آغوشی عریض را به روی بچهها گشوده بود و با لبخند همیشگیاش
پیش میآمد. من مخلص همهی شما هستم. تورج
ثمینیپور ـ مثل همهی این آخرها ـ شانه به شانهاش گام برمیداشت و در
گوشش توضیح داده بود که اینها جوانان تئاتری هستند و میخواهند که شما در
بارهی شخصیت در تئاتر برایشان حرف بزنید. و او همین حد توضیح برایش کافی
بود. من مخلص همهی شما هستم. سوالی که به این توضیح کوتاه میافزود تنها
همین بود که؛ برنامهشون دولتی که نیست! که اگر پاسخش منفی بود لبخندش
وسیعتر میشد. من مخلص همهی شما هستم.