به یاد احمد شهابی ؛ شهریاری از شهریار کوچولوها ...

شهر ، منهای تو
پدرم باغ دلش باغ گل گندم بود
دستها بال و پرش ، بال و پر مردم بود
عابر مشرقی کوچه ذهنم می شد
تا قدم می زد و در غربت دریا گم بود
هر شب از فرصت باران به سحر سر می زد
کعبه ی بال و پر من ، غزل هفتم بود
فصلی از غربت انسان که نگاهش تر شد
فصلی از عشق که در زمزمه ی گندم بود
پدرم از نفس چلچله ها دم می زد
آبی روشن من ، لحن خدا در خم بود
یازدهمین سال است که زمستان را بدون تو سپری می کنیم ...
یادت همیشه سبز
پدرم باغ دلش باغ گل گندم بود
دستها بال و پرش ، بال و پر مردم بود
عابر مشرقی کوچه ذهنم می شد
تا قدم می زد و در غربت دریا گم بود
هر شب از فرصت باران به سحر سر می زد
کعبه ی بال و پر من ، غزل هفتم بود
فصلی از غربت انسان که نگاهش تر شد
فصلی از عشق که در زمزمه ی گندم بود
پدرم از نفس چلچله ها دم می زد
آبی روشن من ، لحن خدا در خم بود
یازدهمین سال است که زمستان را بدون تو سپری می کنیم ...
یادت همیشه سبز
+ نوشته شده در جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۱ ساعت 1:5 توسط رضا شیرازی
|